این کوچه یاد آور همه ی دردهای ریشه دار و عمیق جهان است، بانو!
کوچه ی بنی هاشم، حزن انگیز و غم آلود و نفس گیر است. نشد از آن سوی فاصله ها، دستهای مردانه ام را حمایل رخسارتان کنم. نشد که در آن روز شوم و نکبت بار، قید و بند زمان و مکان را بشکنم؛ تا حرامیان، حرمت حریم وحی و مهبط جبرئیل را نشکنند و درب خانه ی خیبرشکن را بر پهلویتان نکوبند. نبودم که در هرم آتش بسوزم و حائل میان شما و میخ سوزان شوم. نبودم که پدر را بر خاکهای غربت شهر مدینه کشیدند.
و حال، به جبران شرمساری غیبتم در کشاکش کوچه و دود و آتش و درب خانه و ریسمان و ضرب سیلی و شمشیر و کعب نی و تازیانه، وجودم را وقف جگرگوشه تان کردم و دستهایم را، نذر پاسداری از حریم آل الله...
از من راضی شده ای «مادر»؟...
پ.ن.1 نفسم را گرفته آهت، منتظر مانده خیمه گاهت، من در این تب خواهم ماند.
خودت این را بگو به «مادر»، گرچه خواندم تو را «برادر»، عبد زینب (س) خواهم ماند...
پ.ن.2 خیمه ی عزای مادر و یاد عمویت... و حوریب منتظر قدومت...
پ.ن.3 بی یاد شما، نفَس حرام است... صد و سی و سومین متن حوریب، نذر شما...